انگشت بریده
1392/2/27,28 عرضم به حضورتون دیروز مامانی طی یک تماس تلفنی بنده رو برای شام به منزلشون دعوت کردن و بنده هم که از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ، مثل همیشه حاضر به یراق بودم. غروب که رفتم خونشون ریحانه تازه از خواب بیدار شده بود و با موهای ژولیده و چشمای پف کرده اومد به استقبالمو شروع کرد به آمار دادن از عمه طوبی و عزیز و . . . شب واسه شام خاله اکرم و عمو سعید هم دعوت بودن و وقتی اومدن ریحانه و فاطمه زهرا کلی با هم بازی کردن. خیلی وقتها هم اونقدر جیغ میکشیدن که مجبور میشدیم یه نموره تن صدامون رو بالا ببریم. بعد از شام ریحانه یکی از پیراهنای مامانی رو برداشت پوشید و هی میگفت عروس عروس...
نویسنده :
خاله مرمر
1:57